×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سفید بدون سیاه بی معنی میباشد

× مکاتب فلسفی شعر تمثیل
×

آدرس وبلاگ من

hayko.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/bluebutterfly

دختر کبریت فروش

تانری آدیله

 

دختر کبریت فروش

 

اثر هانس کریستین آندرسون

 

دختر کبریت فروش

 

هوا خیلی سرد بود و برف می بارید. آخرین شب سال بود.

دختری کوچک و فقیر در سرما راه می رفت ، دمپایی هایش خیلی بزرگ بودند برای همین وقتی خواست از خیابان رد شود دمپایی هایش از پایش درآمدند ولی توانست یک

لنگه از دمپایی ها را پیدا کند.

 

 

پاهایش از سرما ورم کرده بود و مقداری کبریت برای فروش داشت ولی در طول روز کسی کبریت نخریده

بود . سال نو بود و بوی خوش غذا در خیابان پیچیده بود

جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتی یک

کبریت بفروشد و می ترسید پدرش کتکش بزند.

 

دستانه کوچکش از سرما کرخت شده بود ، شاید

شعله های آتش بتواند آنها را گرم کند ، یک

چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد ، دختر

کوچولو احساس کرد جلوی یک شومینه ی بزرگ

نشسته است پاهایش را دراز کرد تا  گرم شود اما شعله

خواموش شد و دید ته مانده کبریت سوخته در دستش است.

کبریت دیگری روشن کرد و خود را در اتاقی دید با میزی پر از غذا ، خواست به طرف غذا برود ولی کبریت خواموش شد.

سومین کبریت را روشن کرد ، دید زیر درخت کریسمس نشسته ، دختر کوچولو می خواست درخت رو بگیره ولی کبریت خاموش شد .

 

ستاره دنباله داری رد شد و دنباله آن در آسمان ماند .

دختر کوچولو به یاد مادر بزرگش افتاد ، مادر بزرگش

همیشه میگفت : اگه ستاره دنباله داری بیافتد یعنی روحی به سوی خدا میرود ، مادر بزرگش که حالا

مرده بود تنها کسی بود که به او مهربانی میکرد.

دخترک کبریت دیگری روشن کرد در نور آن مادر بزرگش را دید.

دختر کوچولو فریاد زد مادر بزرگ مرا هم با خود ببر.

او با عجله بقیه کبریتها را روشن کرد زیرا میدانست اگر کبریت خاموش شود مادر بزرگش هم میرود همانطور که اجاق گرم و غذا و درخت کریسمس رفت .

مادر بزرگ دختر کوچولو رو در آغوش گرفت

در حالیکه یخ زده بود و اطراف او پر از کبریتهای

سوخته بود .

همه فکر کردند که او سعی کرده خود را گرم کند

ولی نمی دانستند که او چه چیزهای جالبی دیده و در

سال جدید با چه لذتی نزد مادر بزرگش رفته است.

 

 

امیدوارم خوشتون اومده باشه من که وقتی

اینو میخونم گریه میکنم.

 

 

 

 

پروانه آبی

 

جمعه 28 خرداد 1389 - 1:30:16 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم