×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سفید بدون سیاه بی معنی میباشد

× مکاتب فلسفی شعر تمثیل
×

آدرس وبلاگ من

hayko.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/bluebutterfly

بر بلندیهای ماچو پیچو

بنام الله

 

بر بلندیهای ماچو پیچو

اثر پابلو نرودا

پابلو نرودا یا نفتالی ریکاردوریس در روز دوازدهم ژوئیه 1904 در شهر  پارال شیلی زاده شد. کودکیش را در شهر مرزی تموکو در جنوب این کشور گذراند . در این شهر جنگلی

سردسیر ، و پر باران پدر نرودا به کار کشیدن راه آهن مشغول بود ، و در این کار کشمکشهایی با بومیان رخ داد که اثر آن در شعرهای نخستین نرودا آشکارا دیده میشود.

در همین جا وفضا بود که نرودا نخستین شعرهای خود را سرود .

شاعر جوان در شانزده سالگی با سانتیاگو پایتخت شیلی رفت و به دانشگاه تربیت معلم

این شهر وارد شد و نام پابلو نرودا که بخش اول آن به معنای شیرین سخن و بخش

دوم آن از نام یان نرودا نویسنده چک گرفته شده برای خود برگزید.

نرودا از عشق ، شور جوانی و احساس بیگانگی انسانها در شهرهای امروزین و تلاش برای

بودن و دگرگون شدن در جهانی بیگانه و ناآشنا سخن گفته و عشق در مفهوم گسترده آن را به مثابه دلیلی و سر پناهی برای بودن و ماندن خود و انسان زمانه خود برمیگزیند.

شعر زیر از کتاب بر بلندیهای ماچو پیچو چاپ 1362 شمسی گرفته شده است :

 

با من برخیز ، برادر ، زاده شو !

دستی به سوی من آر ، از ژرفای دلهره فراخت.

تو از ژرفای خرسنگها باز نخواهی گشت .

تو از زمان زیر زمین باز نخواهی گشت.

صدای سنگوارت باز نخواهد گشت.

چشمان سوراخ شده ات باز نخواهد گشت.

مرا بنگر از ژرفای زمین !

کشتگر ، بافنده ، شبان خاموش

رام کننده ی لامای خاموش

رام کننده ی لامای نگهبان

سازنده ی داربستهای جسور

میراب اشکهای (( آند))

گوهری انگشتان تراشیده

برزگر لرزان در بذر

کوزهگر ریخته در گل خویش

تیمارهای مدفون کهن را

به جام این زندگی دوباره آورید

خون و خطوط چهره خود را به من بنمائید

به من بگوئید : در اینجا من رنج کشیدم

چرا که گوهرم خوش ندرخشید

با زمین به هنگام سنگ و دانه نرویاند

تخته سنگی را که برآن فرو افتادید به من نشان دهید

و تیری را که بر آن مصلوب شدید

چخماق های کهنه را برایم برافروزید

و فانوسهای کهن را

تازیانه را که در درازای قرن ها بر زخم هاتان نشست به من نشان دهید

و تبر زین ها را با درخشش خون.

آمده ام تا از دهان های مرده تان سخن بگویم ،

از سراسر زمین گرد آورید

تمامی لبهای خاموش ریخته بر خاک را

و از ژرفا با من سخن بگوئید

در درازنای این شب بلند

بدانسان که گویی من در کنارتان لنگر گرفته ام

همه چیز را به من بگوئید ، زنجیر به زنجیر

حلقه به حلقه و گام به گام

دشنه هایی را که بر پهلو می بستید تیز کنید

و بر سینه ودست من نهید

چونان رودی از پیکانهای زرد آذرخش،

چونان رودی از پلنگان مدفون ،

و بگذارید بگریم ، ساعتها ، روزه ها ، سالها

دوران های کور ، قرنهای نجومی

سکوتتان را به من دهید آبتان را ، امیدتان را

ستیزتان را به من دهید ، پولادتان را ، آتش فشانتان را .

تن هاتان را بر تنم بگذارید ، چون آهن ربا .

رگها و دهانم را ازآن خود کنید.

رگها و دهانم را ازآن خود کنید.

خون و سخن مرا بر زبان آورید.

پروانه آبی

 

 

 

پنجشنبه 27 خرداد 1389 - 6:16:43 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم